داستان گردو و دعای بهلول
تعداد بازديد : 434
داستان گردوی بهلول
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: «بشکن و بخور و برای من دعا کن.
بهلول گردوها را شکست و خورد ولی دعایی نکرد. آن مرد گفت:
گردوها را میخوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم
بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا دادهای، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است.
نويسنده : admin
موضوع: داستان کوتاه ,
تاريخ انتشار : 07 / 09 / 1395 ساعت:
برچسب ها : داستان بهلول , ماجراهای بهلول , داستانهای آموزنده بهلول , داستان عبرت ازبهلول , داستان بهلول داننده ,