داستان اعتماد به نفس پایین
تعداد بازديد : 378
های ناز ∫ داستان اعتماد به نفس پایین
مدیرعامل جوانی که اعتماد به نفس پایینی داشت، ترفیع شغلی یافت؛ اما نمیتوانست خود را با شغل و موقعیت جدیدش وفق دهد.
روزی کسی در اتاق او را زد و او برای آنکه نشان دهد آدم مهمی است و سرش هم شلوغ است، تلفن را برداشت و از ارباب رجوع خواست داخل شود.
در همان حال که مرد منتظر صحبت با مدیرعامل بود، مدیرعامل هم با تلفن صحبت میکرد. سرش را تکان میداد و میگفت: «مهم نیست، من میتوانم از عهدهاش برآیم.»
بعد از لحظاتی گوشی را گذاشت و از ارباب رجوع پرسید: «چه کاری میتوانم برای شما انجام دهم؟»
مرد جواب داد: «آمدهام تلفنتان را وصل کنم!»
چرا ما انسانها گاهی به چیزی که نیستیم تظاهر میکنیم؟ قصد داریم چه چیز را ثابت کنیم؟ میخواهیم چه کاری انجام دهیم؟ چه لزومی دارد دروغ بگوییم؟ چرا به دنبال کسب حس مهم بودن حتی به طور کاذب هستیم؟ باید همواره به یاد داشته باشیم که تمام این نوع رفتارها، ناشی از نا باوری و اعتماد به نفس پایین است.